در مسیر سرنوشت

در جستجوی پاسخ پرسش "بودن"

در مسیر سرنوشت

در جستجوی پاسخ پرسش "بودن"

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ادبی» ثبت شده است

(تصویر از: مرتضی شایان)

 

به نام آفریدگار مهربان

آخرین شب هفته است و ماه مانند مرواریدی درخشان، در آسمان صاف و سیاه رنگ شب، خودنمایی می کند. در حالی که غرق در زیبایی دلنشین آن شده ام، آرام آرام مشغول قدم زدن در خیابان هستم که ناگهان نگاهم به گنبد و گلدسته های گلی مسجد جامع می افتد.

ناخواسته به سوی مسجد می روم. با نام و یاد خدا پا به این مکان مقدس می گذارم.

شب های جمعه مسجد جامع، خاص، و غیر از شب های دیگر هفته است. فرش های نماز هنوز در حیاط پهن هستند. عده ای نشسته اند و عده ای نیز مشغول نماز خواندن هستند. تعدادی گردشگر خارجی هم که مات و مبهوت از شگفتی و زیبایی بنای مسجد هستند، مشغول عکاسی اند.

من نیز اندکی در حیاط مسجد می نشینم و به شبستان ها نگاه می کنم. صدای دلنشین پیر مردی که پشت سر من مشغول راز و نیاز با خالق خود است، من را به عالمی دیگر می برد. پس از چند دقیقه از اینکه گوشم را تیز کرده، به نجوایش گوش دادم، برخاسته و از او ملتمس دعا می شوم.

در همین حین که در حیاط مسجد راه می روم، نگاهم به تکه ای کاشی کاری آبی رنگ در میان یکی از رواق ها می افتد که بر اثر پرتویی از نور ماه، می درخشد. بر روی آن نوشته ای به چشم می خورد. نزدیک می روم تا بتوانم جمله را بخوانم:

انا مدینة العلم و علی بابها.

اندکی به فکر فرو می روم. در حالی که مسجد را ترک می کنم، ناخودآگاه این جمله به زبانم می آید:

فمن اراد المدینة فلیاتها من بابها.

(نویسنده: مرتضی شایان)

۱ نظر ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۰

به نام آفریدگار مهربان

هر وقت که احساس دلتنگی می‌ کنم، سینه ام از شدت غم و اندوه به مرز انفجار می رسد. می نشینم و کمی در خلوت با خود فکر می کنم. جویای علتی هستم. اندیشه ها در ذهنم مانند عبور پرتوهای نور، به سرعت می گذرد. اندکی آب خنک می نوشم. به حیاط می روم و به درخت انجیر که میوه‌هایش مانند زمرد می درخشد، نگاه می کنم. برای دقایقی در زیر آفتاب سوزان ظهر در حیاط قدم می زنم. به داخل منزل باز می گردم. به سراغ کتابخانه می روم. ناگهان گوشه چشمانم به دیوان حافظ میافتد. کتاب را باز می کنم. از میان ابیات موجود در صفحه، ناخودآگاه چشمانم به سراغ بیت زیر می رود:

 

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

 

همین که غزل را بطور کامل می خوانم، احساس می کنم که روح از بدنم پرکشیده است. احساس سبکی می کنم. در همین حین که فاتحه ای برای حضرت حافظ می خوانم، به این امر می اندیشم که چگونه ابیات، اینچنین غوغا می کند؟

به یاد سخنی می افتم.

این ابیات واقعا آسمانی اند.

(نویسنده: مرتضی شایان)

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۴:۴۳