یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
به نام آفریدگار مهربان
هر وقت که احساس دلتنگی می کنم، سینه ام از شدت غم و اندوه به مرز انفجار می رسد. می نشینم و کمی در خلوت با خود فکر می کنم. جویای علتی هستم. اندیشه ها در ذهنم مانند عبور پرتوهای نور، به سرعت می گذرد. اندکی آب خنک می نوشم. به حیاط می روم و به درخت انجیر که میوههایش مانند زمرد می درخشد، نگاه می کنم. برای دقایقی در زیر آفتاب سوزان ظهر در حیاط قدم می زنم. به داخل منزل باز می گردم. به سراغ کتابخانه می روم. ناگهان گوشه چشمانم به دیوان حافظ میافتد. کتاب را باز می کنم. از میان ابیات موجود در صفحه، ناخودآگاه چشمانم به سراغ بیت زیر می رود:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
همین که غزل را بطور کامل می خوانم، احساس می کنم که روح از بدنم پرکشیده است. احساس سبکی می کنم. در همین حین که فاتحه ای برای حضرت حافظ می خوانم، به این امر می اندیشم که چگونه ابیات، اینچنین غوغا می کند؟
به یاد سخنی می افتم.
این ابیات واقعا آسمانی اند.
(نویسنده: مرتضی شایان)