استادی در کلاس درس، پیش از شروع درس گفت: بچه ها دنیا را فریب بدهید.
یکی از شاگردان پرسید که استاد چگونه دنیا را فریب بدهیم؟
استاد با کمی تامل گفت:
پرتویی از جاذبه عشق، دامنم را برگرفت و مرا بدان حوزه کشاند، تا به دارالسلام عشق رسیدم. در این جا بود که پیران و جوانان و نوجوانان عاشق و شیفته، رخ نشان دادند. آنچنان بازار عشق پر رونق بود و محاوره ها و گفتگوها گرم، و نگاهها پر معنا که عبارت "یوصف ولا یدرک" را تداعی نمودم.
التهاب و گرمای عشق، از خود بی خودم کرد، احساس کردم در جهانی دیگرم، در آن سرای، همه چیز رنگ و بویی دیگر داشت. با فرهنگ عشق و مکالمه در آن وادی، آشنا نبودم. از اینروی مدت ها در آن نشئه ماندم تا انس گرفتم و سرانجام اندکی آموختم که چگونه سخن را آغاز کنم و سیاق کلام را بر چه پایه ای بنیان نهم.
مدت ها ماندم و ماندم و به سیاحت پرداختم. با خود گفتم: حال که توفیق همدمی نصیبم گشت تا در جرگه عاشق پیشگان بار یابم، به خود جرات دادم تا بتوانم به پیشگاه سالار عشق نزدیک گردم آن که تربیت کنده عشق و بلکه معمار عشق است.
زمزمه کردم:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
ملهم شدم:
او که با دشمن این نظر دارد
دوستان را کجا کند محروم
(تصویر از: مرتضی شایان)
به نام آفریدگار مهربان
آخرین شب هفته است و ماه مانند مرواریدی درخشان، در آسمان صاف و سیاه رنگ شب، خودنمایی می کند. در حالی که غرق در زیبایی دلنشین آن شده ام، آرام آرام مشغول قدم زدن در خیابان هستم که ناگهان نگاهم به گنبد و گلدسته های گلی مسجد جامع می افتد.
ناخواسته به سوی مسجد می روم. با نام و یاد خدا پا به این مکان مقدس می گذارم.
شب های جمعه مسجد جامع، خاص، و غیر از شب های دیگر هفته است. فرش های نماز هنوز در حیاط پهن هستند. عده ای نشسته اند و عده ای نیز مشغول نماز خواندن هستند. تعدادی گردشگر خارجی هم که مات و مبهوت از شگفتی و زیبایی بنای مسجد هستند، مشغول عکاسی اند.
من نیز اندکی در حیاط مسجد می نشینم و به شبستان ها نگاه می کنم. صدای دلنشین پیر مردی که پشت سر من مشغول راز و نیاز با خالق خود است، من را به عالمی دیگر می برد. پس از چند دقیقه از اینکه گوشم را تیز کرده، به نجوایش گوش دادم، برخاسته و از او ملتمس دعا می شوم.
در همین حین که در حیاط مسجد راه می روم، نگاهم به تکه ای کاشی کاری آبی رنگ در میان یکی از رواق ها می افتد که بر اثر پرتویی از نور ماه، می درخشد. بر روی آن نوشته ای به چشم می خورد. نزدیک می روم تا بتوانم جمله را بخوانم:
انا مدینة العلم و علی بابها.
اندکی به فکر فرو می روم. در حالی که مسجد را ترک می کنم، ناخودآگاه این جمله به زبانم می آید:
فمن اراد المدینة فلیاتها من بابها.
(نویسنده: مرتضی شایان)
به نام آفریدگار مهربان
هر وقت که احساس دلتنگی می کنم، سینه ام از شدت غم و اندوه به مرز انفجار می رسد. می نشینم و کمی در خلوت با خود فکر می کنم. جویای علتی هستم. اندیشه ها در ذهنم مانند عبور پرتوهای نور، به سرعت می گذرد. اندکی آب خنک می نوشم. به حیاط می روم و به درخت انجیر که میوههایش مانند زمرد می درخشد، نگاه می کنم. برای دقایقی در زیر آفتاب سوزان ظهر در حیاط قدم می زنم. به داخل منزل باز می گردم. به سراغ کتابخانه می روم. ناگهان گوشه چشمانم به دیوان حافظ میافتد. کتاب را باز می کنم. از میان ابیات موجود در صفحه، ناخودآگاه چشمانم به سراغ بیت زیر می رود:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
همین که غزل را بطور کامل می خوانم، احساس می کنم که روح از بدنم پرکشیده است. احساس سبکی می کنم. در همین حین که فاتحه ای برای حضرت حافظ می خوانم، به این امر می اندیشم که چگونه ابیات، اینچنین غوغا می کند؟
به یاد سخنی می افتم.
این ابیات واقعا آسمانی اند.
(نویسنده: مرتضی شایان)
عشق، غایت ارزوی انسان است،
باقی زندگی فقط محلی برای تجلی عشق است. (شهید دکتر مصطفی چمران)
ابتدا بررسی کنید که دو شرط زیر را دارید:
الف) حداقل یک سال از زمان فارغ التحصیلی شما از دانشگاه گذشته است.
ب) یک سال از صدور کارت پایان خدمت یا معافیت دوره سربازی شما گذشته است.
مراحل انجام کار بصورت زیر است:
تصاویر زیر، جمعی از شهدای مدافع حرم تیپ دلاور فاطمیون از استان اصفهان است.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.