(تصویر از: مرتضی شایان)
همیشه اول مهر ماه که روز آغاز سال تحصیلی مدارس است، یادآور خاطرات رفتن به کلاس اول دبستان در شهریور 1375(آن سالها مدارس در اواخر شهریور بازگشایی میشد) و دوران خوب کلاس اول و معلم بسیار خوبم خانم سپهری است.
(تصویر از: مرتضی شایان)
همیشه اول مهر ماه که روز آغاز سال تحصیلی مدارس است، یادآور خاطرات رفتن به کلاس اول دبستان در شهریور 1375(آن سالها مدارس در اواخر شهریور بازگشایی میشد) و دوران خوب کلاس اول و معلم بسیار خوبم خانم سپهری است.
در سال 1344 یا 1345 خورشیدی در کلاس درس پروفسور هشترودی بودیم.
پروفسور هشترودی می گفت: جهان خیالی بیش نیست.
مصطفی که در آن زمان جوان بود، نکته ای به ذهنش آمد و گفت:حضرت استاد، آیا مرگ یک واقیت است یا خیال؟
پروفسور در حالی که دستانش را بر روی موهای سرش از جلو به عقب می کشید، با خود می گفت که مرگ واقعیت دارد یا ندارد؟، مرگ واقعیت دارد یا ندارد؟، مرگ واقعیت دارد یا ندارد؟ و ... .
[با توجه به اینکه مرگ یک حقیقت است، خیالی بودن جهان نقض می شود.]
استادی در کلاس درس، پیش از شروع درس گفت: بچه ها دنیا را فریب بدهید.
یکی از شاگردان پرسید که استاد چگونه دنیا را فریب بدهیم؟
استاد با کمی تامل گفت:
در آخرین روز تدریس درس ریاضی اول دبیرستان(دبیرستان آیت الله ادیب)، معلم ریاضی خوب ما آقای اسماعیل فضائلی، از همه دانش آموزان خواستند تا متن زیر را در آخرین صفحه کتاب ریاضی خود بنویسند:
به نام خدا
به حول و قوه الهی، تدریس مطالب این کتاب، در تاریخ 23 اردیبهشت 83، راس ساعت 10:37 به پایان رسید و از خداوند متعال میخواهیم ما را در امتحان پایان ترم این درس موفق بدارد.
خدایا من بی تو بیست بی دو
من کیم وقتی تو هستی
من چیم وقتی تو هستی
همه تارم، همه پودم، از تو بوده من چه بودم
*****************************************
امروز بهای هیزم و عود یکی است
در چشم جهان خلیل و نمرود یکی است
در گوش کسانی که در این بازارند
آواز خر و نغمه ی داوود یکی است
یک شب نیمه شب
از C130 به بیرون پریدم
چترم باز نشد
کمکی کشیدم
به زمین رسیدم
دشمن رو دیدم
خنجر کشیدم
گلویش دریدم
گفتم دشمن
گفتم ترسو
اینجا ایران است
مهد شیران است
هیه هیه هیا هو
هیه هیه هیا هو
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون که این مطلب را می نویسم 5 روز تا امتحان درس نظریه جبری گراف مانده است. امتحانی که سرنوشت این دوره از تحصیل من هم به آن وابسته است.
در میان کلاس هایی که در این مدت دو سال که در دانشگاه یزد داشتم، بهترین کلاس را کلاس درس نظریه جبری گراف که با دانشجویان دوره دکتری بود، می بینم. استاد این درس هم جناب آقای دکتر محمد علی ایرانمنش بودند.
کلاسی که 5 نفره بود، 4 دانشجوی دکتری و من.
کلاسی که نحوه تدریس در آن خیلی خوب بود، چون خود دانشجویان درس را به عنوان ارائه کلاسی تدریس می کردند، البته من هم که معاف از تدریس شده بودم، یک جلسه ای رفتم بخشی از فصل 4 کتاب بیگز را ارائه کردم.
ادب،متانت، رفتار و اخلاق بسیار والایی را در این کلاس از همکلاسی های بسیار خوب و محترم، مشاهده کردم که در هیچ یک از کلاس هایی که در دوره ارشد داشتم، ندیده بودم. از اینکه با این دوستان همکلاسی بودم بسیار خوشحال هستم. حضور در این کلاس تجربه ای گران بها برایم است که هیچگاه یاد و خاطره آن از ذهنم بیرون نخواهد رفت.
بر خود لازم می دانم که از همه آن عزیزان به دلیل اینکه مرا در این درس راهنمایی و کمک کردند، سپاس گزاری و تشکر نمایم. برای آنها و خانواده های محترمشان سلامتی و طول عمری با عزت از درگاه خداوند توانا، خواستارم.
حال منتظرم که ببینم در 27 خرداد 1393 چه می شود.
البته به قول دوستان همخدمتی: هرچه پیش آید خوش آید
دانشکده ریاضی دانشگاه یزد به مناسبت روز بزرگداشت خیام(28 اردیبهشت) که روز ملی ریاضیات نیز است، سمینار نیم روزه ای را تحت عنوان "سمینار نیم روزه نظریه گراف" برگزار نمود. سخنران ویژه این سمینار پروفسور ک.ام.کوه از دانشگاه ملی سنگاپور بود و همچنین دکتر سعید علیخانی دانشیار دانشکده ریاضی دانشگاه یزد نیز دیگر سخنران این سمینار بودند.
تصویر از: yazd.ac.ir ©
تصویر از: yazd.ac.ir ©
تصویر از: yazd.ac.ir ©
یک روز معلم ریاضی کلاس اول دبیرستانمون اومد سر کلاس و گفت یه زمانی که من دوره راهنمایی بعنوان مراقب امتحانات شرکت می کردم، یک سوال و جواب منحصر بفرد در برگه امتحان یکی از دانش آموزان راهنمایی دیدم که خیلی جالب و تاسف آور و خنده دار بود.
سوال امتحان این بود: چرا در تابستان لباس های روشن و در زمستان لباس های تیره می پوشیم؟
پاسخ دانش آموز هم این بود: زیرا در تابستان لباس های روشن و در زمستان لباس های تیره می پوشیم.
این را که گفت، کلاس از خنده منفجر شد. معلم ریاضیمون می گفت که من این برگه را بردم پیش رئیس آموزش و پرورش و بهش گفتم که تحویل بگیر آقای رئیس؛ دانش آموز نسل ایکس اینطور به سوال امتحان جواب میده.
روزی از روزها شاگردی نزد استاد خود رفت. پس از سلام و احوال پرسی، مرسوم است که می گوییم: چه خبر؟
استاد در جواب شاگرد گفت: از دنیا یا آخرت؟
شاگرد گفت هم از دنیا و هم از آخرت.
استاد گفت: هنوز به آخرت نرفته ایم و کسی هم از آنجا نیامده، لذا خبری از آنجا ندارم؛ اما در مورد دنیا یک خبر دارم و آن این است:
" الدنیا مزرعة الآخرة "