اَلسَّلامُ عَلی عِبادِ اللهِ الصّالِحین
به یاد دارم که اولین آشنایی من با ایشان در مرداد ماه سال 1379 بواسطه کلاس قرآن در مسجد محله بود. در اول مهر ماه سال 1379 زمانی که به کلاس اول راهنمایی رفتم، تازه فهمیدم که ایشان از فرهنگیان آموزش و پرورش است. در آن سال ایشان ناظم دوره اول راهنمایی بودند. مدتی هم نام مرا به اشتباه حامد صدا میکرد.
او را مردی مهربان و دوستداشتنی میدیدی. خاک طبع و مردمی بود؛ بی ادعا و بی ریا و خوشرو. سخنی دلنشین و اثرگذار داشت و عشق و علاقه وافری به اهلبیت(علیهم السلام).
او همیشه دغدغه کمک و خدمت رسانی به مردم را داشت؛ چه در دورانی که در آموزش و پرورش شهرستان کازرون مشغول خدمت بود(1357 تا 1370) که بعد از ساعات مدرسه و بعد از تاسیس کمیته امداد امام خمینی، در این نهاد مشغول خدمتی بدون مزد و منّت بود و چه در دورانی که در آموزش و پرورش شهرستان اصفهان(1370 تا 1381) که بعد از ساعات مدرسه و همچنین در دوران بعد از بازنشتگی از آموزش و پرورش، از طریق کمیته امداد امام خمینی، بدون هیچ چشمداشتی و بهصورت صادقانه از رهگذر مشاورههای زندگیساز و همچنین کمکهای نقدی و غیرنقدی از طریق تشکیل خیریه محله، کمک به دیگران را پیگیری مینمود. برای او ایرانی و غیر ایرانی، فارس و غیر فارس، شیعه و غیر شیعه فرقی نداشت؛ همه در نگاهش یکسان بودند. در این راه تابآوری خاصی داشت. هیچگاه احساس شکستگی نمیکرد. هیچگاه از رهگذر این کار، بهره مادی نگرفت و هیچگونه انتظار و توقعی هم نداشت چراکه در این رابطه با خدا معامله میکرد.
(مهر 1398- اصفهان)
در جلسات و محافل فرهنگی، جایگاه ویژهای برای خود قائل نبود. همواره چهرهای متبسّم، شاد و خندان داشت که این همان سنّت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) است که در او هم متجلّی شده بود.
در رسیدگی به والدین(هر چند که پدر را در 13 سالگی ازدست داده بود) توفیقات فراوانی داشت و انصافاً در رسیدگی به مادر، سنگ تمام گذاشت و الحق که در این زمینه، بهخوبی، ادای وظیفه نمود.
او که فکر خود را، وقت خود را، منزل خود را، بی دریغ و بی منت و فارغ از هر نوع حاشیهسازی و بدون سر و صدا، صَرف خدمت به نیازمندان(مادّی و غیرمادّی) نموده بود؛ إنشاءالله یکی از عباد صالح خدا و مورد توجه ائمه اطهار(ع) است و اکنون در یکی از غُرَف بهشتی، در معیت سالار شهیدان، متنعّم به نعمتهای ویژه الهی است.
غفران الهی و رفعت درجات بهشتی را برای این عزیز سفر کرده از خدای بزرگ، مسئلت داریم.
در پایان، بهحق باید گفت:
وز شمارِ دو چِشم، یک تَن، کم
وز شمارِ خِرَد، هزاران بیش
مرتضی شایان